دولا کردن. خمانیدن. دوتو یا چندتو کردن. خم کردن. مایل کردن. تاکردن جامه، قالی، لحاف و جز آن، به چندلا کردن آن: جامه ها را تا کرد. از بسیاری ورم، زانوها رانمیتوانم تا کرد. رجوع به ’تا’ شود، رفتار. سلوک. معامله: خوب تا کردن با کسی یا بد تا کردن با کسی، با او حسن معامله یا سوء معامله داشتن
دولا کردن. خمانیدن. دوتو یا چندتو کردن. خم کردن. مایل کردن. تاکردن جامه، قالی، لحاف و جز آن، به چندلا کردن آن: جامه ها را تا کرد. از بسیاری ورم، زانوها رانمیتوانم تا کرد. رجوع به ’تا’ شود، رفتار. سلوک. معامله: خوب تا کردن با کسی یا بد تا کردن با کسی، با او حسن معامله یا سوء معامله داشتن